این شعر رو چند وقت پیش استاد حقوق مدنیمون آقای قنادی سروده بود که من امروز اونو اینجا نوشتم،امیدوارم خوشتون بیاد
غزلی با واژه های حقوقی
ای خوانده دل محزون و بیقرار من
محکوم چشم تو شد جان زار من
این دادخواست پر شده از اشک و خون دل
زلف دراز تو شد چوب دار من
ای در مقام حاکم شرع و سرای داد
تسلیم حکم توام، شاهوار من
اصل برائت اگرچه حکومت است
محکوم بی دفاع توام ای نگار من
حکم آنکه در پی دلدار خود مرو
ناید بکار، گویم آید بکار من
پنهان مکن دلایل و اسناد عشق را
چون گشته خواستۀ تو آشکار من
مستصحب است شکوه و دلدادگی من
زانرو یمین غم وخون در یسار من
حق انتفاع چشم گهربارت ای صنم
یک لحظه دیدن آن گل تبار من
تسلیط ید بکنی یا که خلع ید
تنها تویی، دلبرکم غمگسار من
باری بیا تا که ز دل برطرف شود
پرونده حجیم خستگی از این غبار من
آری قرار دیدن رویت غمی جداست
چون رفته از کفم اینک قرار من
پرپر اگر بشود گل ز دست خار
چون داد غنچه دهد در بهار من
لعل لبت حدیث عدالت دهد به کام
ای ذره ذره کلام تو شیرین گوار من
بوس و کنار یار، تأمین خواسته است
ای در تمام لحظه تویی در کنار من
چشم انتظار دیدن رویت مرا فسرد
زندان عشق، سیه کرد روزگار من
ار چه تو در صددی قطع ید کنی
از من، که کنی دلبرا شکار من
برگیر بر کف خود تازیانه ای
حکم حدود صادر و حد کن نثار من
از دل نمی شود بکنی قلع و قمع عشق
چون عاشقی تحفه سختی است در دیار من
هر امر کند دلبرم حکم از آن اوست
فدای یار خود این جان کم عیار من
با عاشقان خسته دل و رنجدیده گو
باشد وکیل اهل دلی در کنار من
من ناتوان ز گفتن عشقم به یار خویش
«قنادیا» تو لایحه بنویس به یار من
کلمات درشت،اصطلاحات حقوقی هستند