يكي از اولياي دانشآموزان كه فرزندش چند تجديدي آورده است با صراحت رو به معاون مدرسه كرده و ميگويد معلمان اين مدرسه خوب تدريس نميكنند، اصلا بعضي از معلمان در كلاس درس با گوشي تلفن همراه بازي ميكنند. اگر معلمان مدرسه خوب درس ميدادند بچه من چرا باید تجدید ميشد؟ اصلا معلم ریاضی چرا کل کتاب را در یک ترم تدریس کرده است؟ معاون مدرسه از سخنان اين ولي دانشآموز برافروخته ميشود و با پرخاش به او ميگويد شما حق اظهار نظر در اين موارد را نداريد، چون پسر شما در امتحانات تجديد شده است بهانه درميآوريد. ماجرا ادامه پيدا ميكند و چيزي نميماند كه به برخورد فيزيكي هم برسد اما سرانجام با وساطت مدير مدرسه قائله خاتمه پيدا ميكند.
كمتر پيش ميآيد شخصي با اين حرارت در محفلي به حق يا ناحق اعتراض كند. معلوم است كه طرف دل پري از جاهاي دير داشته است كه در اينجا كاسهي صبرش لبريز شده است. شايد هم اولين بارش است و اميدوار است از اعتراضش نتيجهاي عايد گردد.
مهندس شهرداري كه براي متراژ ساختمان آمده است مدام اشكالهاي بنياسرائيلي ميگيرد. به جاهايي كه تصور نميكني اشكال ميگيرد. نميفهمي منظورش چيست؟ روز بعد موضوع را با كسي كه به اين نوع كارها وارد است در ميان ميگذاري و او ميگويد منظور آقا مهندس پول توجیبی است و تا به مبلغ مورد نظر خود نرسد هيچ كاري براي تو انجام نميدهد.
تصادفا ميبيني ماشين شير پاستوريزه مقابل مغازهاي توقف ميكند چند نفر را ميبيني كه در صف شير هستند تو هم صف ميايستي. به هر نفر دو كيسه شير ميدهد حساب ميكني 10 نفر بيشتر در صف نيستند. بيست كيسه شير براي اين جمع كافيست. در حاليكه با چشم خودت ديدهاي كه صاحب مغازه 80 كيسه شير تحويل گرفته است. وقتي نوبت به تو مي رسد مغازهدار ميگويد: شير تمام شد! ميداني كه نبايد اعتراض كني چرا كه به جايي نخواهد رسيد و هم اعصاب خود و هم اعصاب طرف را خورد خواهي كرد. مثل يك پسر خوب سرت را پايين مياندازي و ميروي.
ساعت هنوز 5/11 هم نشده است از مقابل نانوايي محله رد ميشوي، ميبيني كه فقط دو نفر مقابل مغازه نانوايي هستند خوشحال از ماشين پياده ميشوي و فكر ميكني كه امروز بيدردسر ميتواني نان بخري. تا مقابل مغازه ميرسي نانوا ميگويد نان تمام شده است! روي تابلوي بزرگي كه به پنجره نانوايي نصب شده است ساعت كار تا يك و نيم ظهر نوشته شده است و خودت شب گذشته ديدهاي كه نانوا 2 گوني آرد را پشت پيكان سفيدش گذاشته بود و براي فروش ميبرد. بهتر ميداني زنگ زدن به شماره تلفني كه آنجا نوشته شده است و اعتراض به نانوا فايدهاي ندارد هم اعصاب خودت را خطخطي ميكني و هم مال طرف را! سرت را پايين مياندازي و مثل يك پسر خوب دنبال كار خودت ميروي.
براي سند مالكيت خانه حوالهي 15 كيسه سيمان را به دستت داده اند. با وانت يكي از دوستانت به نمايندگي ميروي تا سيمانها را تحويل بگيري. روي ديوار، قيمت سيمان پاكتي را 2300 تومان نوشتهاند. حواله را به مسئول مربوطه ميدهي. حساب مي كند و ميگويد قابلي ندارد، چهل و چند هزار تومان. با حسابي كه خودت كردهاي جور در نميآيد. موضوع را ميپرسي، طرف مي گويد مبالغ اضافه شده مربوط به كرايه و هزينهي بارگيري است. ميگويي من خودم وانت آوردهام. ميگويد به هر حال ما كرايه وانت را از شما خواهيم گرفت چه با ماشين خودتان ببريد چه با ماشين ما! ميخواهي اعتراض كني، داد و بيداد راه بيندازي. به فكر داد و بيداها و تلفنهاي بينتيجهاي كه به مقامات مسئول كردهاي ميافتي. چيزي نمي گويي آدرس را ميدهي تا خودشان سيمان را بياورند.
سوار تاكسي شدهاي. كرايه مسير مقصد در روي شيشه تاكسي 150 تومان نوشته شده است. يك اسكناس 200 توماني به راننده ميدهي. راننده اسكناس را با بيتفاوتي روي داشبورد مياندازد. ميداني انتظار برگشت 50 تومان انتظار بيجايي است! دو دل ميماني بقيه پول را بخواهي يا نه؟ فكر ميكني 50 تومان كه چيزي نيست چرا به خاطر آن خودم و راننده را نارحت كنم؟ شايد هم پول خرد ندارد.
در حالي كه خستهاي به مدرسه و كلاس ميرسي. اوراق امتحاني دانشآموزان را به خودشان ميدهي. آنها فورا نمرات خودشان را چك ميكنند و حساب ميكنند تا نمرهاي كم داده نشده باشد. بعد از چند لحظه پنج شش نفر دور ميز معلم جمع ميشوند و به نمره خودشان اعتراض دارند. خستهاي، حوصله نداري و ميداني اوراق امتحاني را با دقت تصحيح كرده اي. به همهي معترضان ميگويي سر جاي خودشان بنشينند و اعتراض نكنند چرا كه به هيچ اعتراضي رسيدگي نخواهد شد. بچهها ساكت و آرام سر جاي خودشان مينشينند. اما بعد از چند لحظه يكي از آنها باز هم دست بلند ميكند و اعتراض ميكند و ميگويد آقا به من كم دادهايد؟ چرا حق من كم شده است؟ به چشمان معصوم و كودكانهاش نگاه ميكني در حالي كه اصلا نميشنوي او چه ميگويد و به چه چيز اعتراض دارد به فكر فرو ميروي، يك لحظه چهرههاي طماع مهندس رشوهگير، شيرفروش، سيمان فروش و راننده تاكسي از مقابل چشمانت رد ميشوند. فكر مي كني چرا تو از اعتراض كردن زود خسته شدي؟ چرا ديگران اعتراض نكردند؟ چرا همهي ما اعتراض نميكنيم؟ چرا اعتراض را ياد نگرفتهايم چرا اعتراض را ياد نداده ايم؟ شايد اين پسر حق داشته باشد و تو در جايي اشتباه كردهاي. به او چه ربطي دارد كه تو خستهاي! او چه گناهي دارد كه پدرش در حق ديگران و تو ظلم روا داشته است؟ رو به بچهها ميكني و ميگويي:بچهها اعتراض حق شماست. همهي شما ميتوانيد نسبت به نمرهي داده شده اعتراض داشته باشيد. زماني كه نمرات را در دفتر كلاسي ثبت ميكنم هر كس موردي داشته باشد در نوبت خودش پيش من بيايد و اشكال خودش را بگويد تا اگر اشتباهي شده باشد آن را رفع كنم.