گهی رنگ عشق است بر دلم
گهی رنگ امید و گهی یاس
و اینک که قلم در دستانم می رقصد
من هستم و هدفی بزرگ
بار پروردگارا! اینک تویی محرم راز و نیازم
تویی محرم غم های درازم
تو می دانی هیچگاه آرام نخواهم گرفت
سرشار از احساس می مانم
به امید و یاری تو
اما نه احساس خشم، نفرت و بیزاری که تخریب است
من جواب خشم را با لبخند خواهم داد ای مهربانم
چونان که تو پاسخ عصیان مرا به مهر می دهی
می خواهم بنده ی تو باشم
این را دریافته ام که جنگ باید با عشق تمام شود
عصاره ی زندگی عشق است
یزدان من
عشق و مهربانی را در دلم شعله ور ساز
تا قلبم به نور آن منور گردد
دیگر هیچکس نمی تواند امید را از من بگیرد
چون می دانم
"فلق از پشت درختان پیداست"
و من اکنون استوارتر از دیروز
به راه خود ادامه می دهم
با گامهایی راسخ
و همراه با نفس صبح
و تو
در کنارمی همیشه
حتی اگر هیچکس نباشد
تو همواره هستی بی هیچ منت
می دانم که عاشقانه دوستم داری
مهر تو را در نگاه مادرم
به وضوح می بینم
اشک مرا پاک می کنی
می خوام بی نیاز از همه باشم
پس بار الها مرا به محبت خویش گرفتار ساز