امروز تصویر ماهوارهای بسیار زیبایی از قله دماوند دیدم که با دیدنش یاد شعر ملکالشعرای بهار افتادم: ای دیو سپید پای دربند / ای گنبد گیتی، ای دماوند از سیم به سر یکی کلهخود / ز آهن به میان یکی کمربند تا چشم بشر نبیندت روی / بنهفته به ابر چهر دلبند تا وارهی از دم ستوران / وین مردم نحس دیومانند با شیر سپهر بسته پیمان / با اختر سعد کرده پیوند چون گشت زمین ز جور گردون / سرد و سیه و خموش و آوند بنواخت ز خشم بر فلک مشت / آن مشت تویی تو، ای دماوند تو مشت درشت روزگاری / از گردش قرنها پسافکند ای مشت زمین بر آسمان شو / بر ری بنواز ضربتی چند نینی تو نه مشت روزگاری / ای کوه نیم ز گفته خرسند تو قلب فسرده زمینی / از درد ورم نموده یک چند تا درد و ورم فرو نشیند / کافور بر آن ضماد کردند شو منفجر ای دل زمانه / وان آتش خود نهفته مپسند خامش منشین سخن همی گوی / افسرده مباش خوش همی خند پنهان مکن آتش درون را / زین سوختهجان شنو یکی پند گر آتش دل نهفته داری / سوزد جانت به جانت سوگند بر ژرف دهانت سخت بندی / بربسته سپهر زال پرفند من بند دهانت برگشایم / ور بگشایند بندم از بند از آتش دل برون فرستم / برقی که بسوزد آن دهانبند من این کنم و بود که آید / نزدیک تو این عمل خوشایند آزاد شوی و برخروشی / ماننده دیو جسته از بند هرای تو افکند زلازل / از نیشابور تا نهاوند وز برق تنورهات بتابد / ز البرز اشعه تا به الوند ... |
سولاکان -ابوالمومن